و
گاهی چنان بی انگیزه و شل هستم که گویا از ضعیفترینها هم ضعیفتر!
این روزها مدام در جنگ بین توانمندی و ضعف سیر و سلوک میکنم
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد |
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تعداد دوستان نزدیکم شاید بیشتر از 2-3 نفر نباشه. کلا من از اون آدمهایی هستم که دایره دوستان خیلی وسیع نیست. برای این دوستانم هر کاری انجام میدم و همیشه دغدغه محبت کردن بهشون رو داشتم.سعی کردم یه قدم جلوتر باشم و اجازه ندم از من خواسته ای داشته باشند و قبل از اونها متوجه نیازشون بشم.خلاصه یه پایه ی ثابت محبت و مهربانی هستم براشون.
جدیدنا دارم به اشتباهم پی میبرم. من میخوام کنده شم.میخوام کنده شم از دوستانی که من رو به خاطر خودشون میخوان. اصلا نمیپسندم آدمهایی در اطرافم باشن که اینهمه انرژی و محبت بزارم براشون و اونها زمانی که وقت و حوصله دارن هستند و زمانی که ممکنه وقت نداشته باشن دیگه این رابطه براشون اهمیتی نداره.
این لحظات دارم به اشتباه خودم پی میبرم.دارم به این پی میبرم که هر کسی رو به اندازه معقول دوست داشته باشم و بهش محبت کنم، شاید باعث بشه این جور مواقع کمتر دلم بسوزه و حتی توقع کمتری هم داشته باشم.
این لحظات، لحظات کنده شدن هست، آره لحظات کنده شدن من از دوستانی که شاید هنوز عزیز باشن، ولی حتما از این به بعد تعامل و برخورد جدیدی از من رو میبینند. برام سخته وقتی کلی مهربانی که به دوستام کردم رو به خاطر می آرم، ولی واقعیت وقتی به این قدرت خودم که میتونم از اونها کنده شم فکر میکنم، کمی آروم میشم. آره من میتونم از اونهایی که حتی خیلی دوستشون دارم کنده شم و یاد بگیرم با آدمها چطوری رفتار کنم ،من باید یاد بگیرم و خودم رو اصلاح کنم.
اسم این لحظات رو میزارم کنده شدن و درست رفتار کردن!