۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

مهمانی افطار پیک آسا

امسال مهمانی افطاری پیک آسا برای من حال و هوای دیگری داشت. بودن یاسمین و نبودن حمیده!
جای حمیده خیلی خیلی خالی بود.هر طرف رو نگاه میکردم یادش میافتادم و حتی موقع برگشتن ناخودآگاه داشتم دنبالش میگشتم که بهش بگم زود باش بریم که یاسمین داره گریه میکنه و ....
روحت شاد حمیده عزیزم

اولین سفر یاسمین- سوم شهریور نود

اولین سفر دخترم خدارو شکر به مشهد و بارگاه امام رضا (ع) بود.سفر خوبی بود در مجموع ولی خوب بعضا بداخلاقیهای دختر بعضی جاهاش رو سخت مینمود.
مسر رفت رو با قطار رفتیم و تا ساعت 3:30 صبح خانوم رو در رستوران قطار راه میبردیم و 2-3 تا دوست هم پیدا کرده بود که باهاش بازی میکردند و میخندوندنش.خلاصه بعدش خوابید و 9 صبح بیدار شد و تا 10 که از قطار پیاده شیم یکسره بغل و نق و گریه.
تو مشهد هم حسابی با بقیه غریبی میکرد و هیش کسی طرفش نباید میومد.
روز سوم که روز برگشت بود بهتر شده بود ولی خوب دریغا که دیگه ما باید برمیگشتیم و مسافرت رو به پایان بود.
من و بابایی خیلی نگران هواپیما بودیم که یاسمین تو هواچیما بخوابه و گریه راه نندازه که اگه گریه میکرد دیگه آروم شدنی نبود.قبلش نذاشتیم بخوابه و حتی کمی گرسنه هم نگهش داشتیم تا تو هواپیما شیر خورد تا 20 دقیقه قبل از فرود خواب بود خدا رو شکر.
در کل سفر خوب و خاطره انگیزی بود اولین سفر دخترم.
خدا رو شکر

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

یاسمین و شب زنده داری

دختر خانوم معمولا و تقریبا هر شب تا 3 و 3:30 نیمه شب بیداره و هر شی احیا دارد!
بیچاره من و بابایی که توفیق هر شب احیا داری رو نداریم و آخرش یاسمین رو میخوایم مجبور کنیم که سلب توفیق بشه و بخوابه بلکه ما هم بتونیم بخوابیم.

البته واقعیت قصه از اونجا شروع شد که یه روز تو سایت نی نی سایت خوندم که "اگه کودک شما از اون دسته از کودکانی هست که شبها اصلا برای شیر خوردن بیدار نمیشه، شما جزو معدود مادران خوشبخت هستید"!حتی وقتی ازم سوال میکردن که یاسی شبا میخوابه یا نه با افتخار میگفتم بلهههه میخوابه و ....
من هم بعد از خوندن متن نی نی سایت تا خود شب هی راه رفتم و واسه بابایی یاسمین قر اومدم که من جزو معدود مادران خوشبختم!
القصه یاسی خانوم اون شب پدر ما رو در آورد و تا خود صبح بیدار بود. و از اون به بعد نزدیک به 20 روزی میشه که کار ما بیداری تا پاسی از شب است!
من تمام حرفهام رو پس میگیرم.من اصلا مادر خوشبختی نیستم.باور کنید نیستم!

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

میخواهم بنویسم ولی ...

میخوام بنویسم ولی نمیشه، آخه ...

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
بیخیال نوشتن