۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

ذهن مشغولم

این 2-3 هفته اخیر بشدت ذهنم مشغول پروژه های مالی و کاری جدید است.
با این شرایط اقتصادی کشور، با این وضعیت کاری و ...هرچه هم  تلاش کنی نهایتا دلت گرم نیست و من که میدانم با این وضعیت به آرزوهایم نمیرسم.
این روزها آرزوهای خودم را پیشکش گذاشته ام کنار، و غصه میخورم چرا نمیتوان اندک نیازهای اطرافیانم را حداقل برآورده کنم :(
روزهای بدی است این روزها
----------------------------------------------

۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

مهرورزان زمانهای کهن...

 مهرورزان زمانهای کهن هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که توئی
بر نیاید دگر آواز ز«من»
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چه جز میل دل او
بسپاریم به باد!
آه!
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک خنده میزد«شیرین»؛
تیشه می زد« فرهاد»!
نتوان گفت به جانبازی فرهاد، افسوس
نتوان کرد ز بی دردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور بر انگیختن است!
 عشق در جان کسی ریختن است!
 کار فرهاد، برآوردن میل دل دوست
 خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
 خواه با کوه در آویختن است.
رمز شرینی این قصه کجاست؟
 که نه تنها شیرین،
 بی نهایت زیباست
 آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست؛
 جان چراغان کنی از عشق کسی
 به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بُوَدت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی!
سینه بی عشق مباد!

فریدون مشیری)
 

باورم نمیشود!

باورم نمیشود که بالاخره تونستم لاگین کنم و دارم پست میزارم!
بیش از 10 بار در چند ماه اخیر تلاش کردم برای نوشتن و هرگز لاگین امکان پذیر نبود.
الانم دارم تند تند مینویسم که نکنه یهو دوباره یه اتفاقی بیفته و نشه که بشه!

امسال تولدم برایم جالب بود.
در اولین سال تیم داری ام در کار، بچه های تیم 5 نفره ام (تیم آفرینا) به نوعی برایم تولد گرفته بودند و کادو و ... واقعا سورپرایز شدم و البته خوشحال.
جالب است واقعا، هیچ وقت کادو گرفتن یا حتی کادو دادن برایم یک اتفاق خاص و بسیار شیرین نبود. ولی امسال شاید در مرز 30 سالگی که اصلا هم  برایم دوست داشتنی نیست، بسیار خوشحال و سوپرایز شدم. بچه ها مچکرم:)
البته که شب تولدم مامان و فاطمه و سید اینا هم اومدن و به نوعی دیگر نیز آنها نیز من را با کیک و کادو و ... سورپرایز کردن! مچکرم:)

و البته از تو مچکر نیستم برای اینکه حالم رو بد کردی و خوب هم نکردی!
و از خوده خودم مثل همیشه مچکرم که میتوانم حال خودم را خوب کنم!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
یاسمین 3/5 سالی را رد کرده است. بنظرم کمی بزرگتر از سنش میرسد. هر روز صبح مهد کودک میرود.
جدیدا گوشی باز شده است و با موبایل علی بازه میکنه
شعر و قصه و ... به وفور یاد گرفته است.
شعر مامان بزرگ پیرم پدر بزرگ پیرم، شعر اتو، شعره پاییز پاییزه و ...
خیلی با خودش بازی میکنه و مدام مامان و بابای عروسکهاش میشه و بعضا عین رفتارهای ما رو با اونها داره و خوب این شده یک درس خوب بچه داری برایمان.
جدیدا یه چیزایی از فوتبال هم حالیش میشه. بعد از جام جهانی هر وقت تلوزیون داره فوتبال نشون میده میاد میگه مامان چند چند؟ کی باخیده؟؟؟؟ میگه ایران برده یا آلمان. یا ... یعد من یه جوابی میدم و یاسی هم میگه آهام و میره!!
من هم در تلاشم بهش بفهمونم ما آبیته هستیم:))))
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
علی بیش از یکسال هستم منتظر اوکی شدن مقالش هست و برای دفاع فقط همین مانده است.
با این اوضاع کشور، امیدوارم زودتر شود که بشود
خودش که بیخیال است و دیگر کم کم از دانشجویی رها شده است و سرکار میرود!!!
آه خدای من شوهرم کار میکند:))))
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
امسال نیز مانند سال گذشته پر مشغله کاری هستم. البته که تیم دارم برای خودم ولی خوب کار هم رشد کرده و بزرگتر شده است و انگار این اشتباه است که هرچه تجربه ات بیشتر شود شاید بتوانی کارت را کمتر کنی و کمی تجربه ات جور شلوغی را بکشد!
من که همچنان سرشلوغم
البته که روحیه ی خودم نیز نهایتا همین است و غیر از این ممکم است احساس فسیلی نمایم!


فعلا همینا

۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

اولین پست سال 93

سلام بر همه دوستان
بعد از مدتها دوری امیدوارم سال 93 شروع جدیدی باشد برای حضوری گرم و دوباره در وبلاگ.

اما 92
امسال 92 کمی سختی برایم گذشت. در ابتدای سال نیز این پیش بینی را میکردم و حتی به 1-2 نفز از دوستان نیز گفته بودم. ازدواج فاطمه و موارد مربوط به آن، خانه خریدن سید و پروسه هایش، مامان و بابا، سال مقاله سابمیت کردن علی، وضعیت کاری خودم در پیک آسا با آنهمه چالش در شروع کار و سردرگمی هایش، پروسه به مهد سپردن یاسی، جابجایی خانه ، دوستیهای نیمه کاره!
و البته که همه اینها، گرچه با سختی ، اما خدارو شکر گذشت.

فکر کنم اگر دست به قلم شوم پستهای زیادی از 92 خواهم نوشت. واقعیت این است که روزهای 92 تلخیهایش برایم بیشتر از شیرینیهاش بود و همین مساله انگیزه نوشتن را در من کم کرده بود. بماند که این فیلترینگ نیز خودش مساله ای است!

و اکنون 93...
امیدوارم به زودی موفق شوم و محل این وبلاگ را تغییر دهم.
امیدوارم چالشهای کاری سال گذشته را نداشته باشم و بعد از مدتها آرامش و رضایت را در کار کسب کنم
امیدوارم در حداکثر 6 ماهه اول علی آقا بالاخره دکتر شود و مقاله هایش اوکی شود و دفاع کند و برود پی کارش
امیدوارم پدر و مادر هر دو سلامتی را بیش از پیش یافته باشند
امیدوارم بالاخره دوستی های نیمه کاره بعد از مدتها با رضایت! حاصل شود
و امیدواریم برای همه سالی همراه با سلامت و رضایت باشد.
(رضایت برای من به یک کلیدواژه تبدیل شده است!!!)