۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

مسابقه دارت

بازی شروع میشه
راند اول:
راند اول دست میشه با مهدی قاسمی و اون شروع میکنه. ولی معصومه میتونه این راند را با پیروزی پشت سر بگذاره

راند دوم:
دست باز هم با مهدی قاسمی هست، این بار هم معصومه موفق میشه و میبره

راند سوم:
دست با معصومه هست و با اختلاف کمی بازی را واگذار میکنه

راند چهارم:
دست بازم با معصومه هست. باید شانس بیشتری برای پیروزی داشته باشه ولی بازی را واگذار میکنه

راند پنجم:
آخرین راند و نفسگیرترین راند را داریم.دست با معصومه هست. خوب شروع میکنه و قاسمی هم خوب شروع کرده. یه امتیاز 90 خیلی خوب میاره قاسمی که باعث میشه با فاصله جلو بیافته(خیلی شانسی زد بابا). در نهایت معصومه این راند را هم واگذار میکنه و در کمال ناباوری از دور مسابقات حذف میشه

ولی تماشاگرها بسیار از بازی لذت بردند و خوشحال استادیوم را ترک گفتند.

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

من و عطیه و نگاشتن در وبلاگ

عصر جمعه مورخ 7/12/88 ساعت 19:36 دقیقه من علی در مشهد
خونه محمد آقا و در حال نگاشتن مطلبی با عطیه خانم در وبلاگ

امروز از اول صبح از خونه عمه به اتفاق علی و مهدی اومدیم خونه محمد اقا و در حال حاضر با عطیه نشستیم و من دارم به عطیه طریقه وبلاگ نویسی را یاد میدم. به عطیه میگم وبلاگ میتونی چیزی مثل دفتر خاطرات با محرمانگی یکمتر باشه. البته این وسط آقا محمد حسین هم هی پارازیت میندازه!!!

عطیه مینگارد:
حضور ذهن ندارم.

شاید سالیان دیگیری بیاید و من و عطیه دوباره کنار هم بیاییم و به یاد آوریم این روزهای خود را. روز شیرینی بود و بر خلاف تمامی عصرهای جمعه امروز حال خوبی داشتیم.
قرار است با علی از اینجا به حرم امام رضا و سپس فرودگاه به قصد عزیمت به تهران برویم. به جای همه شما دوستان نیز به امام رضا سلام میرسونیم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

مسابقه دارت پیک آسا

رقیب اول در مسابفه دارت پیک آسا را بردم و خیلی مشتاقم رقیب دوم را نیز مغلوب کنم. (کی مشتاق نیست)
امیدواریم در نگارش بعدی با مسرت اعلام کنیم که ما برنده شده ایییییییییم

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

از این بیت خوشم آمد و نوشتم

ما و موسي همسفر بوديم در سيناي عشق .......قسمت او لن تراني سهم ما ديدار شد

چیزهای سخت!

بعضی چیزا سخته. خیلی هم سخته. بعضی چیزها که نمیدونی چه جوری بگی یا چه جوری نگی حتی.
اینکه اینایی که دارم میگم یعنی چی را احتمالا فقط خودم میفهمم/اینکه بعضی وقتها ممکنه تو مثل آدمهایی باشی که هیچ وقت دوست نداشتی و در سطح و شأن اونها قرار بگیری خیلی بده!
بعدش واسه خودت سوال میشه که خوب اگه دوست نداری مثل اونا باشی نکن کارهایی که اونها انجام میدهند و بعدش هی خودت را توجیه نکن.مثل اینکه مثلا اعتیاد به هر نوع مخدری بد است، و خودت هم میدانی ولی بعد از استفاده از یک مخدر هی میگویی که من که معتاد نیستم، معتادها فلان اند و بهمان ولی من که نیستم و اینها...
شاید هم واقعا خودت با معتادها تفاوتی داشته باشی ولی اینکه این را فقط خودت میفهمی و تازه شاید خودت هم میفهمی و فقط فکر نمیکنی که میفهمی، خیلی سخت میشود ترک این مخدر.اینکه مخدر است، اگر مخدر نباشد و هر چیز دیگری باشد، بدانی که باید ترک کرد و رها کرد و گذشت و ... تازه اگر این بین کمی هم احساس از هر نوع و با هر پوششی وجود داشته باشد....
باز هم سخت نوشتم. ساده و روان نوشتن یه هنر هست که بعضی وقتها اینقدر ذهن مشغول و دوری دارم که نمیشود هنرمند بود
فعلا که گویا هوا ابریست و حتی کورسوی تابشی از خورشید نیز محال مینماید.

نویسنده معصومه، به سفارش دوستی که خواسته است در جایی به یاد این روزهایش بنگارم!

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

شعور و فرهنگ اجتماعی

فک میکنید یه آدم چه جوری میتونه داد بزنه که آهای ملت من "شعور اجتماعی و فرهنگی ندارم" من میگم چطوری میتونه:
تو خونه نشستی و ماشینت را هم یه جای مناسب که جلوی پارکینگ کسی نیست پارک میکنی. یه هو میبینی ماشینه داره آژیر میکشه و خودش را خفه میکنه. اول میگی مهم نیست شاید گربه ای چیزی بوده، بعد بهت میگن برو و حالا یه سر بزن به ماشین که مطمئن شی
میری بیرون میبینی یکی وایساده جلو ماشینت و تا میبینتت میگه: من زدم به کاپوت!!!یهو چشات 4 تا میشه میبینی ماشینت که مطمئنی سالم بوده کناره صندوق عقب سمت راننده یهو 30 سانت جای یه مشت خوشگل فرو رفته.
میگی این چیه؟ قسم و آیه و دست رو قرآن میذارم که من فقط به کاپوت 2 تا زدم که صدای ماشین در بیاد و رانندش حالش گرفته شه!
میگی چرا؟ میگه جلوی خونه من پارک کردی من مجبور شدم پشتت پارک کنم!!!
میگی مگه جلوی درب پارکینگ پارک کردم؟ مگه خیابون رو خریدی؟ میگه خوب میخواستم جلوی جلوی خونم پارک کنم!!! یعنی فقط برای یک متر جلوتر پارک کردن

آره. این یکی از روشهایی هست که یک انسان میتونه داد بزنه من شعور اجتماعی و فرهنگیم پائینه و اصلا چیزی به اسم شعور و فرهنگ بیلمرم.

زهرا خانم و آقا سید

میبینم که زهرا خانم آقا سیدعلی هم آمدند و سری زدند و اینها! ای ول بابا. خوش آمدید که مرا خوش آمد ز آمدنتان