۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

پایان 29 سالگی یا 31 سالگی، مساله ا ین است

من رو بگو که فکر میکردم آقای خونه 29 سال رو تموم میکنه و وارد 30 میشه. نگو خودش فکر میکنه 30 رو تموم میکنه و وارد 31 میشه
.
.
.
.
.
درست هم اینه که ایشون 31 رو تموم میکنن و وارد 32 میشن!

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

جاودانه با عشق

5خردادی دیگر نیز بگذرد و با گذشتن این 5 خرداد، عمر با هم نبودنها از با هم بودنها زین پس یکی یکی بیشتر میشود

دیدمت ، آهسته پرسیدمت
خواندمت ، بر ره گل افشاندمت
آمدی بر بام جان پر زدی
همچو نور بر دیده بنشاندمت
بردمت تا کهکشانهای عشق
پر کشان تا بی نشانهای عشق
گفتمت افتاده در پای عشق
زندگیست رویای زیبای عشق

می روی چون بوی گل از برم
رفتنت کی می شود باورم
بوده ای چون تاج گل بر سرم
تا ابد یاد تو را می برم
بردمت تا کهکشانهای عشق
پر کشان تا بی نشانهای عشق
گفتمت افتاده در پای عشق
زندگیست رویای زیبای عشق

می روووووی ی ی ی ی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

تاثیرات سخنرانی دکتر فرهنگ -2

چند وقتی است دارم سخنرانی های دکتر فرهنگ تو کلاس آموزشی خانواده رو گوش میدم. واقعا نکته های آموزنده ای داره. بعضیهاش رو سعی میکنم مختصر اینجا بذارم. دکتر فرهنگ میخواد با صحبتهاش خانمها و آقایون و تفاوتهای اونها را بشناسونه که اینقد دعواهای الکی در مورد چیزهایی که در ذات خانمها و آقایون هست و معمولا به بی تفاوتی آدمها به هم بر نمیگرده اتفاق نیفته.

-خانها رنگ لباسهاشون رو بر اساس شرایط و احساساتشون انتخاب میکنند، پس با دقت به رنگ لباس خانمها میشه به احساسشون تو اون لحظه پی برد

- خانمها به صورت مادرزاد زبان بدن را بلد هستند، به همین دلیل است که علت گریه کردن بچه را حتی بدون شنیدن صدای بچه و تنها با دیدن بچه نیز متوجه میشوند ولی آقایون کاملا بر عکس. بنابراین اگر آقایون میخوان به خانمها دورغ بگن بهتره جلو چششون دروغ نگن چون: خانمها زبان بدن را بلد هستند.

-خانمها توجه شنوایی دارن و آقایون توجه دیداری، پس آقایون جزئیات رو نمیبینند و باید بهشون یکی یکی گفت.

- آقایون جملات پیاپی خانمها رو کوتاه و خانمها جملات کوتاه آقایون رو پیاپی جواب میدن. خانمها بلند فکر میکنند بنابراین اگر خانمها پیاپی صحبت کردن نباید وسط حرفشون پرید چون از شما توقع جواب ندارن فقط دارن بلند فکر میکنند!

راستی: با تشکر از خواهر شوور با محبتم فاطمه خانم، بابت دادن فایلهای سخنرانی دکتر فرهنگ به من

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

به یاد گذشته + تاثیرات شنیدن سخنرانی دکتر فرهنگ 1

امروز با نرگس از دوستان دوران دبیرستانم صحبت کردم. خیلی وقت بود باهاش صحبت نکرده بودم و امروز حرفها و خبرهایی به من داد که بسی فراوان من را به یاد گذشته انداخت. گذشته های شاید نه چندان دور.
سوال شد برایم که آدمها به چه میزان به هم فکر میکنند و چه کسانی تا کی در یاد هم و مهمتر در دل هم باقی می مانند!


- فکر میکنم با رعایت دو نکته ی آرامش و محبت میتوان زندگی سالم و دینی ایی داشت!
-مردها دور را خوب نمی بینند و همه چیز را کلی بررسی میکنند. زنها ریزبین و نکته سنج هستند.درصد چشم چرانی مردها و زنها برابر است و فقط به خاطر دوربینی، مردان، با کوچکترین عکس العملی لو!!! میروند. پس نباید با مردها به خاطر ندیدن چیزهایی در فاصله کمتر از 1 متر دعوا کرد!
-مردها در یک لحظه فقط توانایی انجام یک کار را دارند. یعنی یا میتوانند با مامانشون تلفنی صحبت کنند یا اندکی به همسرشان توجه کنند.که البته حتما با مامانشون تلفنی صحبت میکنند:D

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

راز شقایق

شقايق گفت :با خنده نه بيمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم
گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
يکي از روزهايي که زمين تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت
ز ره آمد يکي خسته به پايش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود ز آن چه زير لب
مي گفت
شنيدم سخت شيدا بود نمي دانم چه بيماري
به جان دلبرش افتاده بود- اما-
طبيبان گفته بودندش
اگر يک شاخه گل آرد
از آن نوعي که من بودم
بگيرند ريشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
براي دلبرش آن دم
شفا يابد
چنان چه با خودش مي گفت بسي کوه و بيابان را
بسي صحراي سوزان را به دنبال گلش بوده
و يک دم هم نياسوده که افتاد چشم او ناگه
به روي من
بدون لحظه اي ترديد شتابان شد به سوي من
به آساني مرا با ريشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او مي رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا مي کرد
پس از چندي
هوا چون کوره آتش زمين مي سوخت
و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟
در اين صحرا که آبي نيست
به جانم هيچ تابي نيست
اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
براي دلبرم هرگز
دوايي نيست
و از اين گل که جايي نيست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟
نه حتي آب، نسيمي در بيابان کو ؟
و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
که ناگه
روي زانوهاي خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبريز ماتم شد کمي انديشه کرد- آن گه -
مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت
نشست و سينه را با سنگ خارايي
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد
زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد
و هر چيزي که هرجا بود با غم رو به رو مي کرد
نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب، خونش را
به من مي داد و بر لب هاي او فرياد
بمان اي گل
که تو تاج سرم هستي
دواي دلبرم هستي
بمان اي گل
و من ماندم
نشان عشق و شيدايي
و با اين رنگ و زيبايي
و
نام من شقايق شد

گچسر، چالوس، نمک آبرود، محمود آباد، لاویج...

این هم یه سفر خوب و آروم بعد از چهارسال به جایی به جز بیرجند!






واقعا دیدن طبیعت برای ماهایی که همیشه تو تهران هستیم اون هم تو اردیبهشت ماه لذا بخشه. من که به همه توصیه میکنم.
انگار آدم کلی انرژی میگیره و برمیگرده.
از الان دارم فکر میکنم که آیا میتونم برنامه ریزی کنم که مثلا 2-3 هفته دیگه هم باز 1-2 روز بریم شمال و برگردیم . دو نقطه دی

چند وقتی هست که دارم به این فکر میکنم که ما میتونیم 1-2 روزه بریم برای خودمون بگردیم و وقت بگذاریم و انرژیمون رو واسه شروع هفته ای جدید بازیابی کنیم و نهایتا به این نظریه میرسم که تا خودت نخوای برای خودت وقت بگذاری هیچ جوره نمیشه به این دست نیافتنی ها دست یافت!