۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

29 آبان 90

باران که میبارد بیشتر از همیشه به یادت هستم.به یاد روزهایی که قرار بود با هم بیاییم و برویم.
حالا این روزها آمده اند و تو رفته ای!
گمان نمیبرم داغت هیچگاه کمرنگ شود برایم. بعد از تو حتی از فصل پاییز و زمستان، از هرچه رنگ و بوی کمرنگی داشته باشد گریه ام میگیرد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------

دلم میخواد یه مدت طولانی برم به یه جایی که حداقل رفت و آمدهام رو داشته باشم.نمیدونم شاید یه مسافرت 3-4 روزه آروم هم خوبم کنه، ولی این روزها خیلی به رفتن فکر میکنم.

---------------------------------------------------------------------------------------------------

و اکنون تو!
خوشحال باش که خاکستری شدی و نه سیاه . عادت به سیاه کردن آدمهایی که روزگاری سفید بودند را ندارم. پس تو هم خوشحال باش که خاکستری شدی در بطن خاطرات.
راستی خاکستری محبوب، از خاکستری تا سیاه شدن راه زیادی نیست!

هیچ نظری موجود نیست: