۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

شب پنجم محرم، شب یلدا




شب پنجم محرم، شب یلدا
من و زهرا، خونه ی مامان
پای سیستم فاطمه

من دارم وبلاگم را به زهرا نشون میدم و هم بهش یاد میدم که چه جوری میشه وبلاگ ساخت و تشویقش میکنم که واسه خودش و سید وبلاگ بسازه و هم دارم یه جوری حس وبلاگ داشتن خودم را و اینکه جایی برای من و علی هست را نشون میدم و خالی میکنم!
حس میکنم زهرا میتونه با ورود به فضای سایبر هم به اطلاعاتش اضافه کنه اونجوری که دوست داره و هم وقتش را با نوشته هایی از نوع دل خوب بگذورنه. زهرا خانم یا علی، آستینا را بزن بالا
میخوایم بریم مسجر و بعدش هم هیات.
التماس دعا

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

تا خدا فاصله ای نیست بیا

با هم از پیچ و خم سبز گیاه، تا ته پنجره بالا برویم و ببینیم خدا
پشت این پنجره ها لحظه ای کاشته است
تا خدا فاصله ای نیست ، بیا، با هم از غربت این
نادانی، سوی اندیشه ادراک افق ،مثل یک مرغ غریب، لحظه ای پر بزنیم
کاش می شد همه سطح پر از روزن دل ،بستر سبز علف های مهاجر می شد
یا همان فهم عجیب گل سرخ یا همین پنجره گرد غروب
تا مرا با تو از این سادگی مبهم ترس ببرد تا خود
آرامش احساس پر از فهم وصال تا خدا فاصله ای بود
اگر من چه می دانستم که اقاقی زیباست؟!
یا گل سرخ، پر از سر خداست؟!
یا اگر بود که من، لای اوراق پر از سجده برگ،
رمز تسبیح نمی نوشیدم
و از آرزویش مرطوب شعور من و تو در دل گرم
و پر از شور امید خطی از عشق نمی فهمیدم
من به پرواز خدا در دل من،
در دل تو مثل هر صبح پر از آیه و نور، بارها!
معتقدم و قسم می خورم این بار،
به هر آیه نور تا خدا فاصله ای نیست، بیا

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

آره. امروز کلا یک روز کاملا لج در آور بود از همه نظر. من که مثلا موندم خونه که یه کم استراحت کنم و اینا، نتیجش این شد که کلی تماس از شرکت داشتم و مشهد که مجبور شدم به هزینه ی کاملا شخصی کلی با موبایلم صحبت کنم برای پیک آسا و بعدش هم سعی کنم با این لپ تاپ داغون علی وصل شم به اینترنت و خیر سرم هم ایمیل چک کنم و هم آن لاین شم و اینا. یعنی چشتون روز بد نبینه. کشتوند ما رو ولی هیچ اتفاقی نیافتاد. کلی هم زنگ زدم و به این علی طفلکی غر زدم.
ولی وجدانا علی آقا دست از این تعصبت به لپت بردار و این ویندوز داغونش رو عوض کن. یعنی الان که دارم مینوسیم اینقد لجی ام که دوست دارم چند تا بزنم رو سر این مونیتور که حالا به خاطر روی گل علی آقل بیخیال میشم.
،در ضمن از دست یکی از دوستان شفیق گرمابه و گلستان هم همینطوری الکی الکی لجی ام و بهش قول دادم حتما ازش یاد کنم که هم بدونه به یادشم و هم لجی بودن خودمان را خالی نموده باشیم.
کلا گویا روز روزه لجی بودن هست که امیدوارم تا پایان شب به خیر بگذرد.
البته در مجموع فک کنم ما زن خونه بشو نیستیم که نیستیم و از صبح یک جاروبرقی هم به این خونه نکشیده ایم و الان هم در فکر آن هستیم که چگونه میتوانیم طبخ شام را دودر کنیم.
تماس فرت.
شاید علی بیاد خونه تبخیرمان کند!

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

امروز باخبر شدیم گویا وحیده خانم، خاله ی کوچک ما به سر کار رفته اند و مشغول به کار شده اند. از طرف خودم و همه آنهایی که مشتاقانه منتظر سرکار رفتن ایشان بودن تبریکات را عرض نموده و برایشان موفقیت در کار را آرزومنیدم.

"جمعی از اهالی که برای کار پیدا کردن ایشان دست بر دعا برداشته بودند و اکنون دستان خود را برای شوور پیدا کردن ایشان به آسمان بلند میکنند."
با تشکر از خانواده رجبی

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

هوا سرده ، پیک آسا سردتر....
خش خش خششششش

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

روز دانشجو به دکتر بعد از این مبارک

امروز 17 آذر ماه و فردای روز دانشجو!
روز دانشجو مبارک علی ی ی ی ی ی. آقای دکتر بعد از این!.
یه جایزه هم برای علی خریدم که امشب خونه بهش میدم.فک کنم لازمش داره . با اینکه با زرنگی دیشب فهمید و دیگه سورپریز نیست.

امروز روز نسبتا آرومی داشتم و با آرامش کارها را انجام دادم و کمی هم برنامه ریزی کردم. در مورد مشهد کارها خیلی خوب پیش رفت.البته تجربه بهم میگه دقیقا همون موقع که فک میکنی اوضاع خیلی خوبه احتمالا داره یه اتفاق بد میافته و این مساله باعث شده شش دنگ حواسم به مشهد و کارهاش باشه و سعی کنم چیزی از دستم در نره...

امروز تولد فاطمه هم هست. آبجی فاطمه تولدت مبارک!

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

اندر احساسات شعری من:
مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که این جا
بین آدم هایی، که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی،
دلش از دوری تو دلگیر است....
مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش ،
به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش اینست؛
زیر این سقف بلند،

هر کجایی هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد...

مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که دنیایش را،
همه هستی و رؤیایش را، به شکوفایی احساس تو، پیوند زده
و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد....
مهربانم، ای خوب!
یک نفر هست که با تو
تک و تنها، با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!

مهربانم، ای یار، یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت، هر صبح، گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی…