۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

عید 90

امروز 24 اسفند هست و من کماکان در شرکت! حوصلم خونه سر میره و دوس دارم که بیام شرکت. ولی قطعا دیگه باید خداحافظی کنم و بیشتر از این صدای دیگران رو در نیارم.

سال 89 هم داره تموم میشه و من روزها رو خیلی تندتر از قبل میشمارم.دوس دارم امسال خیلی زودتر تموم بشه و روزهای بعدش هم مثل باد بگذره و مهمون کوچولوی دائمی ما از راه برسه.
امسال تهران هستیم و از بیرجند رفتن معاف.البته الان که فکر میکنم دلم میخواست که بیرجند هم میرفتیم.کلا من همیشه از عیدهایی که به یکنواختی بگذره گله دارم.حالا این یکنواختی میخواد تهران باشه و یا بیرجند. دوست دارم چند روزی تهران، چند روزی بیرجند و چند روزی هم در سفری باشیم.امسال که کل یوم تهران هستیم و منتظر.

فعلا خداحافظ تا دوباره ای که نمیدونم کی هست.

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

زندگی اجتماعی در ایران!

دوستی میگفت آدم از زندگی اجتماعی در ایران پشیمان میشود.
راست میگه. خیلی وقتها از زندگی اجتماعی در ایران سیر میشم و با خودم میگم ای کاش هیچگاه مجبور نشم در مسائل اجتماعی وارد شوم و درگیر کار اداری بشم.
رفته بودم شورای حل اختلاف برای پیگیری کارهای بیمه بدنه ماشین. بماند که این شورا فقط 3 روز در هفته و هفته ای 3 ساعت کار میکند!رفتم پیش جناب رئیس تا کارم رو به یکی از کارشناسان ارجاع دهد برای مرتبه دوم! دفعه اول اشتباهی صورت گرفت و عملا کار من بی نتیجه موند.به جناب رئیس میگم لطفا منو به اتاق 7 ارجاع بدین. میگه چرا اتاق 7؟ میگم چون پرونده قبلی من تو اتاق 7 هست.میگه چرا پرونده قبلی؟ میگم چون اشتباهی پیش اومده و من مجبورم این فرآیند رو دوباره طی کنم.میگه ببینم.پرونده رو میخونه و میگه نه اشتباه نشده اینجا که به نفع شما نوشتن.میگم بله ولی تعیین خسارت نشده و باید میشده.
میگه برو خانم کار خودت غلطه نمیفهمی داری چی میگی! میگم نه از سمت کارشناسها این اشتباه صورت گرفته. با لحتی بسیار زشت میگه برو برو نمیدونی چی میگی و چی میخوای و ...
رو کردم بهش و گفتم، از زندگی اجتماعی تو ایران پشیمون میشه آدم که کارش به این جاها میافته.رئیس صداش رو میبره بالا و میگه برو بیرون همینه که هست نمیخوای برو از ایران برو بیرون بروو خارج . رو کردم بهش و گفتم آقای رئیس ای رفتار شما نشون میده که زندگی اجتماعی ما در ایران یعنی چی.

خیلی برام سخت و دردناک بود که یه نفری با یه من ریش و یقه تا بالا بسته وایسه جلوم و به من بگه از ایران برو بیرون و ...
خیلی برام سخت تر بود که این منم که همیشه ادعای وطن پرستی و پشتیبانی از حکومت رو داشته و البته دارم و الان دارم این حرفها رو میشنوم.
و خیلی سخت تر وقتی میبینی همچین آدمهای کثیف و تند رویی در خیلی از پستهای این مملکت نشسته اند بر تخت و به باد میدن خیلی از آرمانهایی که به خاطرش هزاران نفر خون دادند!