۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

مرگ پایان کبوتر نیست!

چند روزی هست میخواهم بنویسم. دستم به نوشتن نمیرود.یعنی به واقع دست و دلم به هیچ کاری نمیرود و فقط روزها رو سپری میکنم و تنها دلخوشی من شده است یاسی.

حمیده رفت.حمیده با اون همه صبوری و آرامش رفت.باورش برای من خیلی سخته و تحمل ناپذیر.تقریبا نزدیک به 2 هفته میشود و من هنوز باور ندارم و در تک تک لحظات تنهایی با او سخن میگویم و در گذشته ها سیر میکنم.گاها فکر میکنم که چه زیبا گفت سهراب که مرگ پایان کبوتر نیست. به روزهایی که در شرکت با هم گذراندیم و گذراندیم فکر میکنم.به روزهایی که میتوانستیم در پیش داشته باشیم و اکنون!
این نوشته، سخت ترین پست من در این وبلاگ است.پستهای قبلی رو که در مورد وخامت حال حمیده مینوشم، مدام در حال نگارش به این فکر میکردم که ای کاش فلان جور و بهمان جور ننویسم که حمیده حالش خوب میشه و پستهام رو میخونه و .....
دیگر بس است.

۱ نظر:

نیلوفر گفت...

عزیز دلم
من هم روزهاست دارم با خودم کلنجار میرم که بهت زنگ بزنم و شاید کمی تسلی بهت بدم اما نمیتونم.کلا برام تسلیت گفتن سخته. بخصوص که بخوام نبودن حمیده رو به تو تسلیت بگم.من هم اینروزها خیلی حال و هوای خوبی ندارم.به قول تو فقط دارم میگذرونم.یاسی رو ببوس عزیزم و مراقب خودت باش.