۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

اولین پیام سال جدید (89)

تصمیم داشتم یکی دو ساعت مونده به سال تحویل بیام و یه پست بذارم ولی همونجور که حدس میزدم مکان و زمان این اجازه را نداد.
امسال هم مثل هرسال بیرجندو در کنار خانواده مهربان و باصفای علی سال را تحویل کردیم.
دیگه کم کم داره سال تحویل در کنار مامان اینا یادم میره و شاید امسال بیشتر از هر سالی موقع سال تحویل دلم گرفت و هوای گریستن داشتم.
برخلاف تهران و بعضی شهرهای دیگه ما اینجا نه بارندگی داشتیم و نه سردی هوا ولی بازهم مثل همیشه مهمانی رفتن و دید و بازدبد مانع از سفرهای خارج از شهر شد و و تنها با تلاش فراوان یک بار تونستیم تا آبشار گیوک (روستایی که داماد خانواده هادوی در آنجا منزل دارند) برویم و از منظره و آرامش روستا استفاده کنیم.

سال جدید را با جایی برای بودن تمام کردم و سال جدید را نیز با جایی برای بودن آغاز
فکر میکنم امسال قراره سالی متفاوت برای من و علی باشه و شاید اتفاقهای زیادی تو این سال برای ما بیافته
ایشالا که خیره

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

آخرین پست سال 88

دیروز پیک آسا: اگه کسی اهل کار کردن بود کار برای انجام دادن بود، ولی اصلا دستم به کار نمیرفت. یه هفته ای هست که منتظرم این روزها بگذره و به آخر برسه. چهارشنبه سوری هست. همه دارن جمع میکنن زود برن قبل از شروع شدن جنگ. با علی میریم خونه مامان و مثل همیشه با هیچی چارشنبمون را در میکنیم.

امرزو: صبح با کلی استرس از خواب بیدار شدم. یار امروز میره بیرجند و من باید چمدون لباسها و هرچی مربوط به عید هست را جمع کنم.یه غذای خوشمزه گذاشتم که آخرین ناهار سال 88 دونفره را با هم بخوریم ولی از شانس خیلی خوب ما امروز اومدن آیف تصویری را درست کنن و همه کارها به هم میریزه و هول هولکی میشه. یار از زیر قرآن رد میشه و میره به سلامت.

امشب ساعت 22:30: در خانه تنها، تلوزیون روشن و در حال نگاشتن در وبلاگ. شام نخوردم و بدون یار حالی هم نیست.

فکر میکنم احتمالا شاید انگاری این آخرین نوشته معصومه در سال 88 خواهد بود. سال جدید را به همه دوستان خوبم که این وبلاگ را میخونن تبریک میگم.امیدوارم دوستیهامون و مهربونیهامون در سال جدید محکمتر باشه. امیدوارم حق تعالی به همه ما گوشه چشمی بندازه و سلامتی باشد برای همگان.
و در آخر: شکر نعت، شکر صحت، شکر سلامت، شکر عافیت، شکر عاقبت به خیری، شکر خانواده و دوستان خوب

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

مجنونٍ لیلی

پدر مجنون را به کعبه میفرستد تا گره ای باز شود و مجنون به عشق حق تعالی فراموش کند لیلی را. و میسراید اینگونه مجنون در محضر حق:

می گفت : گرفته حلقه بر در کامروز منم چو حلقه بر در

در حلقه عشق جان فروشم بی حلقه او مباد گوشم

گویند ز عشق کن جدایی کاین است طریق آشنایی

من قوت ز عشق می پذیرم گر میرد عشق من بمیرم

پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم

آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش براد حالی

یا رب به خدایی خداییت وآنگه به کمال پادشاهیت

کز عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم

از چشمه عشق ده مرا نور وین سرمه ز چشم من مکن دور

گر چه ز شراب عشق مستم عاشق تر ازین کنم که هستم

گوینده که خو ز عشق وا کن لیلی طلبی ، ز دل رها کن

یا رب تو مرا به روی لیلی هر لحطه بده زیاده میلی

از عمر من آنچه هست بر جای بستان و به عمر لیلی افزای

گر چه شده ام چو مویش از غم یک موی نخواهم از سرش کم

از حلقه او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی

بی باده او مباد جامم بی سکه او مباد نامم

گر چه ز غمش چو شمع سوزم هم بی غم او مباد روزم

با خواند شعر چنان روحم تازه میشود و حالم عوض دگرگون که حسی عجیب و زیبا پیدا میکنم.
امروز 25 اسفند 88
آخرین روزهای سال رو پشت سر میذاریم و من به خیلی چیزها فکر میکنم. نمیشه همه جیزهایی رو که تو ذهنت هست بنویسی ولی بعضیهاش میشه.
به این فکر میکنم که در سال جدی همه دلخوری ها ، کدورت ها و ناملایمات را به دست فراموشی بسپارم. امیدوار باشم با سالی جدید، شروع خواهیم کرد زندگی جدیدی را
امسال خیلی منتظر آخر سال هستم و واقعا لحظه شماری میکنم که روزها بگذره.
امسال دلم زودتر از موعد برای بیرجند و بیرجندیها تنگ شده.

شاید مروری به سالی که داره میگذره برای هر کسی بد نباشه. هر کسی به کارنامه خودش مراجعه کنه و ببینه که در سال 88 چه نمره هایی در این کارنامه داشته. فک میکنم تو کار نمره خوبی بگیرم. به نظرم تو زندگی امسال از سالهای گذشته شاید بشه گفت تنبل تر و کم حوصله تر بودم و انرژی کمتری گذاشتم.