۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

دوباره اومدم شرکت

امروز 9 مهر بعد از 6 ماه دوباره اومدم شرکت.
اینقدر این اومدن برام متفاوت بود که نگو.فک کنم هر 20 دقیقه یه بار یا به خونه مامان زنگ میزدم و از حال یاسمین میپرسیدم یا به بابا اس ام اس میدادم و خبر میگرفتم. کلی استرس یاسمین رو داشتم و از طرفی هم یه جور حالت منگی تو شرکت و سردرگمی.
ساعت 2:15 بود که مامان زنگ زد که یاسی بغض میکنه و انگار داره دلتنگی میکنه.با یه عجله ای خودم رو به خونه مامان رسوندم.در حیاط که باز شد مامان با یاسی جلو در آپارتمان منتظر من بودن.به محض اینکه به یاسی دست تکون دادم و صداش کردم طفلی بغضش ترکید و اشکاش روان شد و شروع کرد به دست و پا زدن که بیاد بغلم. اینقد دلم رحم اومد که نگو.حالم گرفته شد اصلا.
از دیروز فکر میکنم این درسته که بچه رو تو این سن تنها بزارم و کمتر پیشش باشم و ...
آیا اگه مادر من با خودم ا ین کار رو میکرد از این کار راضی بودم یا نه؟
این سوالی هست که همه مادرها بالاخص در اوایل حضور در محل کار با اون حسابی درگیرن.باید این مساله رو با خودم حل کنم تا بتونم با تمرکز به کارم به ادامه بدم.باز خدا رو شکر که مامان هست و من مجبور نیستم یاسی رو مهد بزارم.

هیچ نظری موجود نیست: