۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

سفرنامه فرانسه- پاریس

پاریس
پاریس شهری که من همیشه آرزو داشتم برم و اونجا رو ببینم. اولین تصویر جالب از پاریس تو ذهن من زمانی هست که برج ایفل رو دیدم. برجی واقعا با عظمت و زیبا. عصر برای دیدن برج ایفل رفتیم. شلوغ بود و با تاریک شدن هوا چرااغهای برج رو روشن کردند. ایفل تو شب و با اونهمه چراغ واقعا زیبا بو. کلی عکس قشنگ گرفتیم و جای همه شما خالی.
موزه لوور که دیگه گفتن نداره. یه بخش زیادی از اون مربوط میشد به ایران باستان و ایران فعلی. نمادهایی از تخت جمشید ما اونجا بود که آدم باورش نمیشد که این همه مجسمه با این عظمت رو چه جوری آوردن اونجا! و تو موزه هم اینقدر از ایران باستان و فعلی دیدنی داشتند که آدم متعجب میشد. ما یک صدم این دارایی ها رو تو موزه های خودمون نداریم. در کل موزه لوور در 2 کلمه خلاصه میشد! ایران باستان و مصر!
البته بخشهای زیادی داشت ولی از همه بزرگتر و پربیننده تر این بخشها بود. من با دیدن بخش ایران خیلی غصه دار شدم که چرا ما خودمون اینها رو نداریم و نمیتونیم از این داشته هامون نگهداری کنیم. و البته بخش تابلوی مونالیزا هم که برای خوش حسابی جذابیت داشت و شلوغ بود.
از کاخ ورسای بگم که بیرون از شهر بود و یک ساعتی راه بود تا بهش برسی. باغ کاخ بسیار بزرگ و زیبا بود. اینقدر دیدنی و قشنک بود با آسمونی صاف که آدم دلش نمی یومد از اونجا دل بکنه. البته متاسفانه ما روز دوشنبه رفته بودیم که خود کاخ تعطیل بود.ولی باغش اینقدر قشنگ بود که ارزش رفت و آمد تو این مسیر رو داشت.
کشتی سواری یک ساعته تو رود سن هم فوق العاده بود. یاسی که خیلی خوشش اومده بود و هی آب آب میکرد. در حین کشتی سواری یک نوار ضبط شده دیدنی های مسیر رو توضیح میداد. نکته جالب خرافاتی بودن فرانسوی ها بود که روی پلهاشون کلی قفل بسته بودن. حتی یه جاهایی پارچه! به اصطلاح ما دخیل بسته بودن به نشانه عشق و محبت و این چیزا.
آخرین روز تونستیم بریم فروشگاه و از برند معروف سپورا ادکلن بخریم. نکتش اصل بودن این ادکلنها بود برای ما، وگرنه همه عطرها تو کشور خودمون هم هست.
آخرین جایی هم که رفتییم دوباره ایفل بود. حدود یک ساعت شاید هم بیشتر تو صف وایستادیم و نفری 14 یورو ناقابل هم پرداخت کردیم و رفتیم آخرین طبقه برج البته با آسانسور. واقعا دیدنی بود. همه شهر رو میشد دید.
پاریس اسم قشنگ تری داره نسبت به خودش. شهری تقریبا کثیف و کلی مهاجر از کشورهای دیگه و توریست که البته تو کثیفی شهر بی تاثیر نیست. شهری با خطوط فراروان مترو که هرجا بخوای بری میتونی با مترو بری. خطوط قدیمی و جدید مترو کاملا محسوس هست.
پاریس شهری با رستورانهای فراوان حلال و مسلمان هم زیاد دیده میشه اونجا.
این هم از سفرنامه پاریس!

سفرنامه فرانسه- - لیون

سفر ما به فرانسه از لیون شروع شد. لیون سفر تحمیلی بود و به خاطر کار علی محبر شدیم رفیتم و 5 روز دانشگاه لیون بودیم. لیون یه شهر تمیز و شیک. از شاپینگ سنتر و فروشگاه C&A آلمان کلی لباس بچگانه واسه یاسی و پسرداییش خریدم که خیلی لذت بردم.
ترنهای تمیز و شیک و مردم آرام یکی از ویژگیهای لیون بود. 2 بار به رستوران رفتیم همراه دوستان و استادهای علی. یکی از رستورانهای گویا از رستورانهای معروف و شیک و بزرگ لیون بود. غذا خوردنشون برام خیلی عجیب بو. یه غذایی به اسم تارتار داشتن که دقیقا گوشت چرخ کرده خام به همراه زرده تخم مرغ خام رو، گارسن خانوم میمود جلوی خودت با یک سسی که همونجا آماده میکرد و ترکیبی از نوعی شرا و نوعی سبزی و نمک و .. بود درست میکرد. همه اینها رو مخلوط میکرد و این دوستان خارجکی با کلی اشتیاق میل میکردن! خوشحالم که ما همیچین غذاهایی نداریم. کلا خام! تو رستوران هر چند لحظه یکبار چراغ ها خاموش میشد و گارسنهاا کیلی رو سر میزی میبردند و آدمهای دور میز آهنگ تولد مبارک میخوندند و یکی هم به صورت زنده موسیقی اجرا میکرد براشون. ما متوجه شدیم که گویا تولد کسی هست ودوستانش براش جشن گرفتن.

شب آخر به اصطلاح کلس علی هم همه اونهایی که تو کلس شرکت کرده بودند که حدود 20 نفر بودند به رستوران دعوت بودند. تو رستوران 1 ساعتی رو هر کدوم با پیاله های مخصوص نوشیدنی سرگرم بودند و 1 ساعت سر پا. موقع شام شد و همه دور میز نشستند.
اول از همه یه بشقاب حاوی 3 عدد میگوی بزرگ، با چشمانی درشت، کلم بروکلی و هویج و... همه نیمه پخته جلومون گذاشتند. من که حسابی تو ذوقم خورد که یعنی این شام هست؟ مریم از دوستان ایرانی ما که اونجا بود گفت نه این پیش غذا هست. کمی خیالم راحت شد و به زور یه ذره از میگو رو خوردم. البته یاسی که کلی میگووو خورد!
بعد از 15-20 دقیقه این بشقابها جمع شد و شام اصلی وارد شد. گوشت مرغ و ماهی همراه کمی برنج به صورت خاص برای ما که غذای اونها رو نمیخوردیم و بقیه گوشت خام اردک و ....
خلاصه  این غذا بد نبود و ما رو سیر کرد. بعد از 30 دقیقه این هم جمع شد.
حالا گارسون اومده و از همه میپرسه که ماست میخورند یا پنیر؟ من ماست رو خواستم و علی هیچ!
بعد یه ظرف که توش ماست غالب گرفته شده هست مثل مثل ماست سون ما آوردند و روش هم چندتا توت فرنگی!
بعد از 15 دقیقه این هم جمع شد.
دوباره گارسون اومده و میپرسه کیک میخورید یا بستنی. من کیک و علی بستنی. کیک خیلی بدمزه با لایه های برش خورده آناناس و توت فرنگی و بستین مثلا پسته ای برای علی با لایه های توت فرنگی. بعد از 20 دقیقه نیم ساعت این هم جمع شد.
حالا گارسن اومده میپرسه کافه یا چای!!!!
ای بمیریییییییییییید. ساعت 12:30 دقیقه شده. خوب همه چی رو مثل آدم بچینید سر سفره دیگه! پیش غذا جدا، غذای اصلی جداف ماست جدا و .....
لیون کنار رود سن رفتیم و یاسی خیلی لذت برد. یه پارک معروف هم داشتند که اونجا هم رفتیم و خیلی قشنگ بود. زمینهای بازی برای بچه ها که خیلی هوشمندانه آماده شده بود.
لیون به خاطر کلاسهای علی بیشتر دانشگاه بودیم و زیاد به گردش نرفتیم


۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

اینجا حتما بهشت نیست!

مدتی هست که میخوام بنویسم ولی این روزها داره تند تند میگذره و اصلا وقتی برام نمیزاره یاسمین. به این رسیدم که بیشتر پستهای قبلیم رو از شرکت میفرستادم و اونجا گویا زمان بیشتری داشتم. در واقع بچه داری به شدت وقت آدم رو پر میکنه و نمیزاره به هیچ کار دیگه ای فکر کنی.
خوب کمی هم از ایتالیا و کرما بگویم.
اینجا نامسلمانان بسیاری هستند که مسلمانی را از مسلمانان بهتر اجرا میکنند. بهتر است اینگنه بگویم که ما حرفهایی درست و قشنگی در دین خود داریم واین بی دینها حرفهای انسانی دین ما را عمل میکنند.
اینجا آدمها با یکدیگر واقعا مهربان هستند. نظم و رعایت حقوق یکدیگر را به شدت میتوان دید. اینجا از هر ملیتی دیده میشوند و مردمان ایتالیا آنها را با روی باز پدیرفته اند. اینجا مردم عموما سیاسی نیستند و با سیاست هم کاری ندارند و زندگی آرام خود را سر میکنند. کسی به پوشش و نحوه رفتار دیگری ایراد نمیگیرد و البته خودشان حواسشان به شان و کار خودشان هست. اینجا اصراف معنی ندارد! اینجا کثیفی و عدم تفکیک زباله معنی ندارد. اینجا مردم به شدت on time هستند و مراقب وعده های خود. خلاصه که اینجا حتما بهشت نیست و اینها هم حتما تماما! بهشتیان نیستند، ولی اجرای عملی دین ما را در زندگی آنها میتوان دید.
از زشتیها در اینجا شاید میتوان به استعمال زیاد سیگار توسط جوانان بالاخص دختران جوان اشاره کرد. و البته همه سگ دارند که من اصلا خوشم نمیاید. به نوشیدنیهای الکلی و غیر الکلی بسیار وابسته هستند که البته من آدم مست ندیده ام در کوی و خیابان.
نکته دیگر که تقریبا مانند مساجد ما، کلیساهای آنها هم پر  است از افراد مسن و پا به سن گذاشته  و جوانان کمتر در کلیسا دیده میشوند.

و البته من دلم فریاد میزند ایران و دلم برای ایران تنگ است!