۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

یاسمین 26 روزه شده است

بعد از چند روز دوباره از خونه مامان کوچ کردم به خونه خودمون. برعکس شده، اینقد خونه مامان گیر شده ام که باید بنویسم از آنجا به اینجا کوچ کرده ام.
یاسی داره بزرگتر میشه و من و باباییش حسابی داریم این رو میبینیم. وللی خوب کم هم اذیتمون نمیکنه و تقریبا نه خودش خواب و خوراک داره و نه ما. به قول قدیمیا گویا زمین میخ داره و خانوم یکسره باید در آغوش گرم مامانی و بابایی باشن!
در حال حاضر یاسی خانوم یه سختی آروم شدن و من هنوز جرات ندارم از کنارش تکون بخورم.ساعت 1:30 دقیقه ظهر هست و من هنوز ناهار ندارم و از کرامت دختر خانوم صبحونه درست و حسابی هم نخوردم.
واقعا بچه داری چقدر سخته و عجب اعصاب فولادی میخواد.روزها منتظرم که سریع بگذره و عصر و شب بشه که علی بیاد خونه بلکه یه کم از خستگی و کسالت من کم بشه.دلم برای روزای گذشته، رانندگی، شرکت رفتن و گشت و گذار با دوستا حسابی تنگ شده و این فضای اینترنتی هم نمیتونه چیزی از این دلتنگیها کم کنه

هیچ نظری موجود نیست: