۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

یاسمین و دسته عزاداری!

جمعه شب. شب تاسوعا، 5 آذر

ساعت 12 شب هست و داریم از خونه مامان برمیگردیم خونه خودمون. هانیه و سیدعلی هم با ما هستند و صندلی عقب خوابیدن.سر خیابون با صدای طبل و اینا بچه ها بیدار میشن و از ماشین پیاده میشیم تا یاسی دسته ببینه. 2-3 روزی هست که براش از دسته و عزاداری گفتیم.

تا پیاده میشیم و یاسی دسته رو میبینه کلی ذوق میکنه، با چشمای گرد شده و یه دفعه با ذوق زیادی شروع میکنه به

 سَ سَ سَ دسته . دسته سَ دسته سَ هووووهووووهووو وااای وااای وااای دسته دسته دددست دسسست دسسست
ترجمه: سلام سلام سلام دسته هوووو هووو هووو وااای وااای وااای دسته دست دست دست (شروع میکنه به دسته زدن)
حسابی ذوق کرده دخترک. من میگم دست نه حسین حسین و بعد شروع میکنه سینه زدن! 2 تا سینه میزنه و بعدش باز دست!
حبف واقعا بعضی وقتا باید دوربین داشت و سریع یه لحظاتی رو ثبت کرد، ما که همیشه عقب هستیم

هیچ نظری موجود نیست: