۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

یاسمین این روزها

این روزها یاسمین خیلی بداخلاق و بدخلق شده است.مدتی بود که قطره آهن نمیدادم و گمانم برای این بود.البته که با دادن قطره آهن خیلیی  بهتر شده است.ولی همچنان بداخلاق و بسیار لجباز. حسابی عصبی و ناراحت هستم از اینهمه لجبازی کودکانه.مدام باهاش کنار میام و با آرامی و محبت و صحبت میکنم ولی انگار هیچ فایده ای ندارد.
مدام در اینترنت دنبال مطلبی در خصوص اخلاق کودکان این سن و سال میگردم تا بلکه این اخلاقیات را طبیعی برای خودم ترجمه کنم.هنوز که نتیجه ای نگرفتم.
از این روزهای زندگی دلگیر هستم. این دوری مسیر خانه ما و مامان، این خانه به دوشی، این اخلاق یاسمین.دیشب در رختخواب شاید بیشتر از 2-3 ساعت بیدار بودم و به دنبال راه حلی به تنهایی میگشتم.تعویض خانه، مهد گذاشتن یاسمین، یا حتی رهایی کار و خانه دار شدن و مادر شدن.برای هر یک دلیلی خوب و دلیلی بد می آوردم. حتی شب خوابیدنهای یاسمین هم شده است برای من دغدغه، از غر زدنها و شیرخوردنها  و سرماخوردنها و ...
علی هم که اینقدر مشغول است که دیگر نمیتوان توقع داشت به این چیزها هم فک کند.اصلا مردها در یک لحظه نمیتوانند به دو مساله مهم فکر کنند! من منتظرم علی جان دکتر! شود ببینم قرار است بعد از این دکتری چه اتفاقی برای زندگی ما بیافتد واقعا!!!
ساعتی پیش با دوستی صحبت میکردم و او هم با من هم ناله شده بود از وضعیت سخت زندگی اش.میگفت الان دارم با تو تلفنی صحبت میکنم و 6 کار دیگر همزمان انجام میدهم و ....

هیچ نظری موجود نیست: