۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

روشن شدن بعد از دو هفته

اولین مرخصی طولانی من بسیار سخت و سخت و سخت گذشت.تصور اینهمه سختی رو نداشتم.هر لحظه و هر لحظه که احساس میکنم سختی شدید داره نزدیک میشه میگم : خدایا جووون مادرت دیگه نه، من نمیتونم دیگه. علی میگه حواست هست داری کفر میگی؟اینهمه تو نماز میگی لم یلد و لم یولد... حالا جون مادر خدا رو قسم میدی؟
نمیدونم شاید سختی ای که کشیدم منو به این گفتنهایی که خودم هم میدونم چرت هست انداخته.
بعد از دو هفته اومدن سر کار اصلا ساده نبود.بالاخص اینکه سرگیجه داره میشه یه همراه همیشگی.

این هنوز اول راهه خدایا، ای که لم یلد و لم یولد... خودت ما را بپا

خبر بستری شدن دوباره حمیده تو بیمارستان بدتر از هر خبری بود که میتونستم بشنوم. نوشتن بعد شنیدن این خبر خیلی سخته.چی نوشتنش خیلی سخت تر

۱ نظر:

خش خش گفت...

باشد که بقیه مرخصی هات لذت بخش و پر از ونگ ئنگ اونا باشه!!:D