۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

دلم برایت تنگ است

با نزدیک شدن به 4شنبه سوری و عید، مدام التهابم بیشتر میشود. یاد تو لحظه ای رهایم نمیکند.

سال گذشته چهارشنبه سوری از شرکت با کلی خنده و شادی به خونه مامانه من رفتیم و شب رو با آتیش بازی همسایه ها و بزن و برقصشون کنار هم بودیم و چه شیطنتها که من با آن شکم برجسته نکردم!

هنوز باورم نمیشه. انگار این التهاب داره تو من زنده میشه این روزها. میخوام سعی کنم از این روزها و خاطراتت فرار کنم. باور ندارم که سال گذشته این روزها با هم، و اکنون دنبال برنامه ریزی برای تهیه سنگ قبر برای تو!

اینقدر داغ میشم با این یادآوری ها که ...

واقعا تو رفته ای زیر خروارها خاک؟ جایت که خالیست، یعنی نیستی و رفته ای. تازه فهمیده ام چقدر دوستت داشتم و چقدر دلم برات تنگ است حمیده.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم

منم مثل تو میدونم

تو این خونه نمیمونم

jezzz0vezzz گفت...

بارانی
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای كسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو كمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا كه بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز كن
دیرزمانی است كه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یك صحبت طولانی ام
محمد علی بهمنی

goli گفت...

:((