۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

بعد از تاخیر تقریبا دو هفته ای امروز وقت کردم که بیام و بنویسم. امیدوارم یه روزی بتونم با آرامش ار خونه و با لپ خودم بنویسم که فک کنم حال و هوای دیگری دارد.
امروز شنبه ی تقریبا خلوتی بود. جدیدنا دارم فک میکنم که یه کم باید ورزش را جدی تر بگیرم. با اینکه سخته و آدم یکی را میخواد که همش هولش بده، ولی یه اصل کلی اینه که خودت باید بخوای و براش وقت بگذری. من دارم کلاس ایروبیک میرم ولی یه خط در میون دودر میکنم و فک میکنم خوب وقت نمیذارم براش. اگه یه پایه هم داشتم خوب بود.این دور بودن از مامان اینا و دوستا و اینا هم مزید است بر علت!

این یحث عوض کردن خونه مامان اینا هم کم کم داره فرسایشی میشه و اعصاب همه را خورد میکنه و خیلی انرژی میگیره. فک کنم این بین سیدعلی خیلی داره انرژی میگذاره و مامان هم که فکرش درگیره بزرگترین انرژی هست.
5شنبه تولد آقا رضای سارا خانم بود. تولد بچه ها خیلی قشنگه. یه سادگی و بی آلایشی تو تولد بچه ها هست که توی مهمونیهای بزرگترها نیست.آدم بزرگا بعضی وقتها دلشون واسه این سادگی، که صداقت را هم پشت خودش داره تنگ میشه.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. امروز هم اومدم. نگی نمیای
(علی)

ناشناس گفت...

سلام . من هم بالاخره آمدم. فكر كن.

ناشناس گفت...

مرد اولی : امان از دست این زنها !؟ زنم تمام دارائیمو برداشت و رفت !
دومی : خوش به حالت ! زن من تمام دارائی مو برداشت و نرفت !!!

- زن به شوهر : من احمق بودم كه باهات ازدواج كردم !
مرد : عزیزم چرا عصبانی می شی ! خب من هم عاشقت بودم اینو نفهمیدم !!!

zahra گفت...

مرد اولی : امان از دست این زنها !؟ زنم تمام دارائیمو برداشت و رفت !
دومی : خوش به حالت ! زن من تمام دارائی مو برداشت و نرفت !!!

- زن به شوهر : من احمق بودم كه باهات ازدواج كردم !
مرد : عزیزم چرا عصبانی می شی ! خب من هم عاشقت بودم اینو نفهمیدم !!!

ناشناس گفت...

سلام خسته نباشيد