۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

برای آنکه مهربانی ها در عمق نگاهش سوسو می زنند

دلم جایی برای بودن را خواسته است!
در روزی تقریبا گرم (هوای گرم زمستانی!) دل معصومه جایی برای بودن را خواسته است. شاید ؟!؟نگاشتن در جایی خیلی محرمانه تر از وبلاگ برای این حال و هوا بهتر باشد، ولی حالا که نیست!

برای تو می نویسم روی تن کاغذی پر ز حس نابی از دوست داشتن
برای تو که طلایه دار احساس منی!
دریا ، بخشش را از دل تو وام گرفت و من غرق اندوهی سیاهم!
اما نه!
محال است خورشیدی بتابد و ابری باشد برای گریستن
محال است امواج مهربانی هایت به صخره ی دلی برخورد کند
و دل را سراسر نور نکند
بودنم را از من دریغ مدار ..

چه حسی است در من اکنون؟ناخودآگاه یاد شعرهای فروغ می افتم و روزهایی که شعرهای فروغ را با درک زیاد می خواندم و میفهمیدم!و حس میکردم:
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید

یا در جایی دیگر:

این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است


بعضی جاهای خالی هیچ وقت و هیچگاه پر نمیشود.روزی سینوسی را میگذرانم و امیدوارم شب که با سیاهیش فرا میرسد، پاره کندافکار بیهوده را و فردا با روزی روشن بشوید هرچه جز حس ناب بودن و مهربان بودن و دوست داشتن است

۵ نظر:

ناشناس گفت...

زیبا بود

ناشناس گفت...

سلام.

متنت خوب بود. شعرهات خوب تر.
ولی خدومونیم، همچین محال هم نیست که خورشید بتابه و ابر هم بگریه! یه وقتایی پیش میاد.
pass admin یادم رفته بود. مجبور شدم کامنت بذارم. البته حالا فعلاً کامنت هم گذاشتم کلی به خودم و خودت حال دادم. سری بعد (اگه باشه!)مطلب ناب مینویسم (: :)
علی

ناشناس گفت...

آره كاملا دركت ميكنم اينكه گفتن همه چيز سخته

معصومه گفت...

ترجیح میدم اسم این ناشناشها را بدونم

ناشناس گفت...

سلام شب جمعه است نثار اموات وگذشتگان جمع اجماعا صلوات
روز سینوسی یعنی چه ؟