۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

شب پنجم محرم، شب یلدا




شب پنجم محرم، شب یلدا
من و زهرا، خونه ی مامان
پای سیستم فاطمه

من دارم وبلاگم را به زهرا نشون میدم و هم بهش یاد میدم که چه جوری میشه وبلاگ ساخت و تشویقش میکنم که واسه خودش و سید وبلاگ بسازه و هم دارم یه جوری حس وبلاگ داشتن خودم را و اینکه جایی برای من و علی هست را نشون میدم و خالی میکنم!
حس میکنم زهرا میتونه با ورود به فضای سایبر هم به اطلاعاتش اضافه کنه اونجوری که دوست داره و هم وقتش را با نوشته هایی از نوع دل خوب بگذورنه. زهرا خانم یا علی، آستینا را بزن بالا
میخوایم بریم مسجر و بعدش هم هیات.
التماس دعا

هیچ نظری موجود نیست: