۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

امروز خونه آقا رضا هستم و علي همچنان بيرجند.
من و امين و مامانش نشستيم و دارم بهشون وبلاگم را نشون ميدم و ارزشون ميخوام كه اين وبلاگ را با حضورشون گرم كنند.
البته آقا رضا هم هي ي ي ي ي ... به گوشه چشمس انداخت!
بزار ببينيم امين چي ميخواد بگه:
امين: ما امروز رفتيم ماشين شستيم خيلي حال داد. اولش
مرتضي ماشين نمي شست.وبعد ماشين شستيم

هیچ نظری موجود نیست: