۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

حمیده

یکسال است که تو را نداریم
همه در تدارک برگزاری مراسم سالگرد تو هستند و من این گوشه تنها فقط با یادت سرمیکنم!

یکسال است که از مهربانیهایت خبری نیست
یکسال ست که کسی مثل تو جویای حال کسی نیست
یکسال است دیگر عطر و طعم غذاهای خانه مادربزرگ هم عوض شده است
یکسال است دنر هیج کدام از شادی و غمهایمان مهربان و صبوری چون تو نبوده است
یکسال است دلمان کمتر برای هم تنگ میشود
یکسال است در شرکت دلم نمیخواهد میزت که با دیگری پر شده است را ببینم
یکسال است به نمازخانه شرکت نرفته ام از ترس دیدن جای خالی تو و چادر نماز برجای مانده ات
یکسال است ار پچ پچ های دخترانه ای که با هم داشتیم در شرکت خبری نیست من تنها شدم، خیلی تنها.
یکسال است تو را نداریم.
این روزها یادآور خاطرات تلخی است برای ما. درد کشیدنهای تورا ما را به رفتنت راضی کرده بود و البته چه رضایت تلخی.این روزها مدام عکسهایت را میبینم و شبها به یادت هستم و چقدر دلم برایت تنگ شده است