۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

دوشنبه واسه یه مامورت شرکتی شیراز بودم. واسه خودم کاملا باورکردنی هست که وقتی از توی هواپیما تهران رو دیدم حس کردم ضربان قلبم مرتب تر شد و احساس آرامش پیدا کردم. نمیدونم آیا این به خاطر این بود که تهران را میبینم یا نه.
ولی مطمئنم، این که میدونستم اومدم تهران و تو تهران یه خونه دارم که علی توی اون خونه هست خیلی حس خوب و مطمئنی بهم میده.
همیشه پیشرفت تو کارم را خیلی دوست دارم و سعی میکنم براش زحمت بکشم و هر جا که لازم هست بجنگم، ولی وقتی مامورتی پیش میاد، مثل این بار، حس تنها بودن و بدون علی بودن برام سوال میشه. ولی با خودم فک میکنم این هم جزیی از زندگی هست که هر آدمی ممکنه داشته باشه و این "با هم نبودنها"، "با هم بودنها" رو شیرین و خواستنی میکنه.
فک کنم امام رضا هم طلبیده و 2-3 روز دیگه هم باید بدون علی برم. ای کاش میشد علی هم بود.
تماس فررررررررت

هیچ نظری موجود نیست: