دوشنبه واسه یه مامورت شرکتی شیراز بودم. واسه خودم کاملا باورکردنی هست که وقتی از توی هواپیما تهران رو دیدم حس کردم ضربان قلبم مرتب تر شد و احساس آرامش پیدا کردم. نمیدونم آیا این به خاطر این بود که تهران را میبینم یا نه.
ولی مطمئنم، این که میدونستم اومدم تهران و تو تهران یه خونه دارم که علی توی اون خونه هست خیلی حس خوب و مطمئنی بهم میده.
همیشه پیشرفت تو کارم را خیلی دوست دارم و سعی میکنم براش زحمت بکشم و هر جا که لازم هست بجنگم، ولی وقتی مامورتی پیش میاد، مثل این بار، حس تنها بودن و بدون علی بودن برام سوال میشه. ولی با خودم فک میکنم این هم جزیی از زندگی هست که هر آدمی ممکنه داشته باشه و این "با هم نبودنها"، "با هم بودنها" رو شیرین و خواستنی میکنه.
فک کنم امام رضا هم طلبیده و 2-3 روز دیگه هم باید بدون علی برم. ای کاش میشد علی هم بود.
تماس فررررررررت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر