۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

یاسمین و دسته عزاداری!

جمعه شب. شب تاسوعا، 5 آذر

ساعت 12 شب هست و داریم از خونه مامان برمیگردیم خونه خودمون. هانیه و سیدعلی هم با ما هستند و صندلی عقب خوابیدن.سر خیابون با صدای طبل و اینا بچه ها بیدار میشن و از ماشین پیاده میشیم تا یاسی دسته ببینه. 2-3 روزی هست که براش از دسته و عزاداری گفتیم.

تا پیاده میشیم و یاسی دسته رو میبینه کلی ذوق میکنه، با چشمای گرد شده و یه دفعه با ذوق زیادی شروع میکنه به

 سَ سَ سَ دسته . دسته سَ دسته سَ هووووهووووهووو وااای وااای وااای دسته دسته دددست دسسست دسسست
ترجمه: سلام سلام سلام دسته هوووو هووو هووو وااای وااای وااای دسته دست دست دست (شروع میکنه به دسته زدن)
حسابی ذوق کرده دخترک. من میگم دست نه حسین حسین و بعد شروع میکنه سینه زدن! 2 تا سینه میزنه و بعدش باز دست!
حبف واقعا بعضی وقتا باید دوربین داشت و سریع یه لحظاتی رو ثبت کرد، ما که همیشه عقب هستیم

۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

یاسمین این روزها

این روزها یاسمین خیلی بداخلاق و بدخلق شده است.مدتی بود که قطره آهن نمیدادم و گمانم برای این بود.البته که با دادن قطره آهن خیلیی  بهتر شده است.ولی همچنان بداخلاق و بسیار لجباز. حسابی عصبی و ناراحت هستم از اینهمه لجبازی کودکانه.مدام باهاش کنار میام و با آرامی و محبت و صحبت میکنم ولی انگار هیچ فایده ای ندارد.
مدام در اینترنت دنبال مطلبی در خصوص اخلاق کودکان این سن و سال میگردم تا بلکه این اخلاقیات را طبیعی برای خودم ترجمه کنم.هنوز که نتیجه ای نگرفتم.
از این روزهای زندگی دلگیر هستم. این دوری مسیر خانه ما و مامان، این خانه به دوشی، این اخلاق یاسمین.دیشب در رختخواب شاید بیشتر از 2-3 ساعت بیدار بودم و به دنبال راه حلی به تنهایی میگشتم.تعویض خانه، مهد گذاشتن یاسمین، یا حتی رهایی کار و خانه دار شدن و مادر شدن.برای هر یک دلیلی خوب و دلیلی بد می آوردم. حتی شب خوابیدنهای یاسمین هم شده است برای من دغدغه، از غر زدنها و شیرخوردنها  و سرماخوردنها و ...
علی هم که اینقدر مشغول است که دیگر نمیتوان توقع داشت به این چیزها هم فک کند.اصلا مردها در یک لحظه نمیتوانند به دو مساله مهم فکر کنند! من منتظرم علی جان دکتر! شود ببینم قرار است بعد از این دکتری چه اتفاقی برای زندگی ما بیافتد واقعا!!!
ساعتی پیش با دوستی صحبت میکردم و او هم با من هم ناله شده بود از وضعیت سخت زندگی اش.میگفت الان دارم با تو تلفنی صحبت میکنم و 6 کار دیگر همزمان انجام میدهم و ....

قرار دوستانه

امروز که قرار دورهمی دوستانه را گذاشتیم برای هفته آینده.ببینم آیا محقق میشود که 2-3 ساعتی برای خودمان باشیم یا خیر!

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

وضعیت فعلی

یاسی را همچنان در خانه مادر میگذارم. این 2 هفته حسابی بداخلاق شده بود و به شدت هم لجباز. دارم مطمئن میشوم که وقتی قطره آهن نمیخورد و مثلا 1 هفته ای میگذرد اوضاع اینگونه خراب میشود. 2 روز است دوباره قطره آهن خوارندن به یاسمین را شروع کرده ایم.
واقعا نمیدانم نگهداری یاسی برای مامان چقدر هزینه دارد و چقدر این کار براش لذت بخش است و چقدر باعث زحمت.
این روزها که برادر نیز پایش را عمل کرده و به همراه زن و بچه در خانه مادر سکنی گزیده اند، اوضاع به صورت خفنی قازان قورتکی شده است.خانه شلوغ. 2 بچه که هر کدام ساز خود را میزنند.یک برادر با پای باندپیچی شده روی تخت.من هم که شرکت و مشغول.عصرها که میروم تازه برای خودش زندگی از نوعی دیگر شروع میشود!

علی هم بسیار درگیر و پرمشله روزگار میگذراند.بسیار بسیار دعا میکنم و امیدوارم ژورنالهایش را زودتر بدهد و ما خلاص شویم. سال دیگر این زمان علی باید دفاع کرده بوده باشد از تزش و به گفته خودش هنوز کلی کار دارد!

از همسر خواهر هم خبری نیست. درگیر کار بود شدید و با شروع محرم درگیر هیات خودشان هم هست! از خودش که خبری نیست، ولی شامهای نذری  هیات را که میفرستد، چیزی شبیه رنگ و بوی خودش را دارد برای ما!

آخر هفته قرار است برویم خانه عمه فاطمه ی یاسمین و پیش بچه ها باشیم. عمه فاطکه میخواهد برود بیرجند و ما هم قرار است برویم و پیش بچه ها بمانیم.تصور میکنم امسال تاسوعا و عاشورایی متفاوت را تجربه کنیم.

این رژیم را هم که هی شل و سفت میکنم.بس که بی نظم هستم و خانه به دوش و در این اوضاع برای هیچ چیز نمیتوانم برنامه ریزی کنم.3 هفته هست که با یکی از دوستان صحبت میکنم و هربار قرار دورهمی و لحظاتی خوش را میگذاریم ولی به سرعت باد یکی از ما کاری یادش میآید و برنامه منتفی میشود.بسیار دلتنگ روزهای آرام و بدون دغدغه خودم هستم.روزهای بدون مسئولیت و از جنس آرامش!

۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

کار شیرین به جهان شور برانگیختن است!

مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
بر نیاید دگر آواز از من
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چیز جز میل دل او
بسپاریم به باد
آه
باز این دل سرگشته من
یاد ‌آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بیدردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد

زمستان-مهدی اخوان ثالث

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
که سرها در گريبان است

کسي سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
که ره تاريک و لغزان است
وگر دست محبت سوي کسي يازي
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چرکين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پست آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم

حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه مي گويي که بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يکسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسکلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

مهدی اخوان ثالث

دوستیهای ما

گاها مقوله دوستی و ارتباط برایم جذابیتی فراتر از آنچه قبلا در ذهنم بوده است فراهم میکند.
گاها حساس میشوم به نوع رابطه و چگونگی ارتباط برقرار کردن اطرافیانم با یکدیگر و نکته ها و مسائل زیادی را شاید به نوعی کشف میکنم.
اینکه همه انسانها نیازمند برقرای ارتباط هستند و نیازمند دوستانی که مدت زمانی از وقت خود را با آنها بگذرانند امری عادی و طبیعی است اما، چگونگی انتخاب این دوستان و چگونگی برقراری رابطه ای اثرگذار معمولا  جزو نکاتی است که من به آن می اندیشم.

اینکه چگونه دوستان رفیق و شفیق و گرمابه و گلستان دیروز ممکن است بشوند منتقدان صریح و بی پروای امروز برایم قابل حضم نیست.این درست است که دوست آینه ی دوست است و از این دست حرفها، اما در این بین من به این می اندیشم که پس شاید انتخاب و برقراری آن رابطه از ابتدا مشکل داشته است.

دور و بری هایم را که نگاه میکنم و ریز میشوم در انتخابهاشان، اکثرا دوستانی از جنس صرف خوشگذرانی و گذران زمان را میبینم، که البته نقدی هم نمیتوانم داشته باشم. به هر حال هر کسی مختار است در این باب!

و خودم، دوستانی را ماندگار و دوست داشتنی تر میپندارم که هرچه عمر دوستی ام با آنها بیشتر میشود، ارزش وقت نهاده را بیشتر میبینم و بیشتر وامدار آن خوبان میشوی.
و اما سپاس از تمام دوستان خوب خوبم

دیروز دوستی این پیام را برایم فرستاد، و من نیز سریع برای دیگری، و شاید دیگری نیز سریع برای دوست دیگرش...

دوست داشتن من شبیه باران نیست که گاهی بیاید و گاهی نه، دوست داشتن من شبیه هواست. ساکت، اما همیشه در اطراف تو!