۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

نوشتن اولین پست از نبودن علی!

هم اکنون. دوشنبه تنها در خانه با یاسمین.
2 روز از رفتن علی میگذره و من خونه مامان بودم وامروز هم برای براداشتن وسایل اومدم و شب دوباره میرم خونه مامان.
2 روز شده علی رفته و ما جلوی یاسمین اصلا از بابائیش صحبتی نمیکنیم و دور و برش رو حسابی شلوغ کردیم. الان که دارم مینویسم باید منتظر باشم از خواب بلند شه و احتمالا بعد از کمی بازی با من کم کم یاد باباییش میافته.
امیدوارم این 2 ماه خیلی خیلی خیلی زود بگذره.
وقتی همسرت و پدر بچت نیست حتما یه چیزه خیلی بزرگ و مهم تو زندگیت کمه و یه خلاء خیلی بزرگ رو احساس میکنی.
دیشب ناخودآگاه داشتم به این شهیدان اخیر فکر میکردم و تصاویری که از اونها با بچه هاشون نشون میده مدام تلوزیون و صحبتهای همسرانشون و .... خیلی باید قوی و با ایمان بود تا مثل آنها بود!

تو دو روز گذشته با علی صحبت کردم و چت کردم و کلی حال و احوال. اوضاش ظاهرا خوبه و دنبال کارهای اداریش تو دانشگاه هست. او هم مثل ما دلتنگ. هوا اونجوریها هم که میگفتند سرد نیست و حتی علی میگه از تهران گرمتر هم هست. از Crema میگه که شهر کوچیکی هست ولی در یک نظر خیلی تمیز و شیک و مرتبه. Crema شهری در 45 دقیقه ای میلان. از میلان تا Crema هم قطار هست و بنابراین رفتن به میلان سخت نیست.