۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

روزهای دپرس کننده

یاسمین واکسن 6 ماهگی را زده است.بسیار بداخلاق و بی حوصله شده است.
خودم 4 رروز است که مقیم خانه مادر هستم و شرکت هم نرفته ام، مانده ام در خانه بچه مریض داری!
هنوز بسیار برای جابه جایی خانه مردد هستیم، اصلا علاقه ای به جا به جایی ندارم ولی اصلا هم تحمل شرایط فعلی را هم ندارم.
این روزها بسی عذاب آور و دپرس کننده است!

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

این روزها حمیده

این روزها هر روز را در شرکت با حمیده هستم!هیچ چیز نمیتواند جای خالیت را پر کند

چه در دل من!چه در سرتو
من از تو رسیدم به باور تو
تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو
بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم
با تو شوری در جان ، بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان ، می میرم
نامت در من باران ، یادت در دل طوفان
با تو امشب پایان می گیرم
نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن
به یاد تو بودم ، به یاد تو من
چه در دل من!چه در سرتو
من از تو رسیدم به باور تو
تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو
بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم
با تو شوری در جان ، بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان ، می میرم
نامت در من باران ، یادت در دل طوفان
با تو امشب پایان می گیرم
نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن
به یاد تو بودم ، به یاد تو من
ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم
با تو شوری در جان، بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان می میرم


ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم
با تو شوری در جان، بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان می میرم

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

دوباره اومدم شرکت

امروز 9 مهر بعد از 6 ماه دوباره اومدم شرکت.
اینقدر این اومدن برام متفاوت بود که نگو.فک کنم هر 20 دقیقه یه بار یا به خونه مامان زنگ میزدم و از حال یاسمین میپرسیدم یا به بابا اس ام اس میدادم و خبر میگرفتم. کلی استرس یاسمین رو داشتم و از طرفی هم یه جور حالت منگی تو شرکت و سردرگمی.
ساعت 2:15 بود که مامان زنگ زد که یاسی بغض میکنه و انگار داره دلتنگی میکنه.با یه عجله ای خودم رو به خونه مامان رسوندم.در حیاط که باز شد مامان با یاسی جلو در آپارتمان منتظر من بودن.به محض اینکه به یاسی دست تکون دادم و صداش کردم طفلی بغضش ترکید و اشکاش روان شد و شروع کرد به دست و پا زدن که بیاد بغلم. اینقد دلم رحم اومد که نگو.حالم گرفته شد اصلا.
از دیروز فکر میکنم این درسته که بچه رو تو این سن تنها بزارم و کمتر پیشش باشم و ...
آیا اگه مادر من با خودم ا ین کار رو میکرد از این کار راضی بودم یا نه؟
این سوالی هست که همه مادرها بالاخص در اوایل حضور در محل کار با اون حسابی درگیرن.باید این مساله رو با خودم حل کنم تا بتونم با تمرکز به کارم به ادامه بدم.باز خدا رو شکر که مامان هست و من مجبور نیستم یاسی رو مهد بزارم.