۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

مرگ پایان کبوتر نیست!

چند روزی هست میخواهم بنویسم. دستم به نوشتن نمیرود.یعنی به واقع دست و دلم به هیچ کاری نمیرود و فقط روزها رو سپری میکنم و تنها دلخوشی من شده است یاسی.

حمیده رفت.حمیده با اون همه صبوری و آرامش رفت.باورش برای من خیلی سخته و تحمل ناپذیر.تقریبا نزدیک به 2 هفته میشود و من هنوز باور ندارم و در تک تک لحظات تنهایی با او سخن میگویم و در گذشته ها سیر میکنم.گاها فکر میکنم که چه زیبا گفت سهراب که مرگ پایان کبوتر نیست. به روزهایی که در شرکت با هم گذراندیم و گذراندیم فکر میکنم.به روزهایی که میتوانستیم در پیش داشته باشیم و اکنون!
این نوشته، سخت ترین پست من در این وبلاگ است.پستهای قبلی رو که در مورد وخامت حال حمیده مینوشم، مدام در حال نگارش به این فکر میکردم که ای کاش فلان جور و بهمان جور ننویسم که حمیده حالش خوب میشه و پستهام رو میخونه و .....
دیگر بس است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

این روزهای سخت

این روزها داره سخت میگذره. خیلی سخت.
یاسی داره بزرگ میشه و من و علی مدام دنبال و لحظات شیرین بیشتری میگردیم.ولی نمیشه.یاسی 40 روزه شده و تو شیطنت و گریه کم نمیذاره برای ما.
خدایا کرم و بزرگیت رو شکر.این همه سختی رو واسه یه دختر جوون.با این خداییت چه جوری میتونی ببینی.من که باور ندارم.
با یاسمین نه پای رفتن به خونه مامان بزرگ رو دارم و نه تاب تو خونه موندن رو.
خدایا خودت صبر بده و استقامت برای روزهای سخت

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

یاسمین 26 روزه شده است

بعد از چند روز دوباره از خونه مامان کوچ کردم به خونه خودمون. برعکس شده، اینقد خونه مامان گیر شده ام که باید بنویسم از آنجا به اینجا کوچ کرده ام.
یاسی داره بزرگتر میشه و من و باباییش حسابی داریم این رو میبینیم. وللی خوب کم هم اذیتمون نمیکنه و تقریبا نه خودش خواب و خوراک داره و نه ما. به قول قدیمیا گویا زمین میخ داره و خانوم یکسره باید در آغوش گرم مامانی و بابایی باشن!
در حال حاضر یاسی خانوم یه سختی آروم شدن و من هنوز جرات ندارم از کنارش تکون بخورم.ساعت 1:30 دقیقه ظهر هست و من هنوز ناهار ندارم و از کرامت دختر خانوم صبحونه درست و حسابی هم نخوردم.
واقعا بچه داری چقدر سخته و عجب اعصاب فولادی میخواد.روزها منتظرم که سریع بگذره و عصر و شب بشه که علی بیاد خونه بلکه یه کم از خستگی و کسالت من کم بشه.دلم برای روزای گذشته، رانندگی، شرکت رفتن و گشت و گذار با دوستا حسابی تنگ شده و این فضای اینترنتی هم نمیتونه چیزی از این دلتنگیها کم کنه