۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

وادی حیرت!

الان تقریبا 24 ساعت میگذره و اوضاع آرومتر شده। من هم تونستم کمی بخوابم و ذهنم رو آروم کنم.
گاهی اوقات اتفاقهایی پیش می آید که به جز درد و زحمتی که به انسان وارد میکنه، فکری را هم در ذهن رشد میده و میپروراند. از دیشب و اتفاق که نه، حادثه ای که برای من یا بهتر است بگویم ما رخ داد مدام سوالاتی در ذهنم می آید و میرود و ...
نزدیکهای ساعت هفت شب مسیر اتوبان باکری شمال به جنوب در حال رانندگی، تازه وارد اتوبان شده بودم. هوا به شدت بارانی و اتوبان تازه افتتاح شده تاریک و تنها نور چراغ ماشینها بود که دیده میشد. شاید شش هفت متر جلوتر یکهو دیدم که یه ماشینی در عرض اتوبان ایستاده! سرعت من شصت هفتاد با شش هفت متر فاصله و ماشینی که در عرض اتوبان حرکت کرده و حالا ایستاده. کمی گیج شدم و به سرعت ترمز گرفتم ولی شیب اتوبان و لغزندگی زمین و سرعت و ... و برخود شدید من با ماشین.
واقعا شوک بهم وارد شده بود. در یه لحظه فکر کردم اشتباه کردم و تو اتوبان نیومدم، باورم نمیشد که راننده ای عرض اتوبان رو طی کنه. یعنی در اتوبانی که شمال جنوب هست، راننده ای غرب به شرق برونه!!!!!!
خلاصه که تصادف بدی بود و بماند که بعد از پیاده شدن از ماشین و برانداز خسارت درست و حسابی که به هر دو ماشین وارد شده بود در خلال جریانی، راننده مقصر گریخت و من موندم و ماشین داغون و تاریکی هوا و بارون شدید و استرس و پلیسی که آخر نیامد و من رفتم کلانتری خدمت حضور آقایان!!!
از شب گذشته مدام به این می اندیشم که چه کرده ام که همچین اتفاق نادری باید برای من رخ بده و باز هم چه کرده ام و دعای چه کسی بدرقه راهم بوده است که خطری به این بزرگی از بیخ گوش من و بچه! گذشت. از دیشب مدام به این می اندیشم که در این ماجرا چه میتوانسته بشود و چه شده است و بلایی که در این حادثه نادر روی داد حداقل اتفاق ممکنه بود است که:

از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید

امروز صبح هم که در کلانتری بودم با شیوه رفع و رجوع کار و ... از علی پرسیدم یعنی در جوامع متمدن و کشورهایی به جز ما که جهان سوم محسوب میشویم هم، نحوه پیشرفت کار و برخورد با مسائل به اینگونه است!
خلاصه درسهایی بس فراوان و ارزشمند کسب نمودم در این حادثه.
خدا این روزهای در پیش رو هم ختم به خیر کند که البته الخیر ما فی الوقع و بلا شک در این اتفاق هم خیری بوده است.
خلاصه وادی هست برای خودش این وادی حیرت

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

22 بهمن- سیسمونی

همیشه 22 بهمن برای من روز پرشکوه و غرور آفریی بود. از حضور در بین مردم و اینهمه شوری که داشتن لذت میبردم. امسال کوچولومون نذاشت برم و تو خونه بودم و سعی میکردم با دیدن تصاویر تلویزیون خودم رو راضی کنم... اما حضور چیز دیگریست.
---------------------------------------------------------------------------------------------
مهمونی به اصطلاح سیسمونی گرفتم. البته به قول یکی از دوستان این مهمونی به مناسب پیروزی انقلاب بود، احیاناً اشتباه نشه.
جای همه خالی خیلی خوش گذشت و دختر ما نیومده کلی کادوهای قشنگ قشنگ هدیه گرفت. یه کتاب هم با عنوان بهترین شیوه های ماساژ کودک! هدیه گرفتم که باید با علی بخونیم و خودمون رو واسه ماساژ کودک آماد ه کنیم.
--------------------------------------------------------------------------------------------
علی این روزها به شدت در حال انجام کارهای مربوط به دفاع از عنوان پروپوزالش هست و حسابی هم مشغوله. با تمام وجود امیدوارم قبل سال بتونه دفاع کنه و برای سال جدید خیالمون تا حدودی راحت باشه