۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

بعد از تاخیر تقریبا دو هفته ای امروز وقت کردم که بیام و بنویسم. امیدوارم یه روزی بتونم با آرامش ار خونه و با لپ خودم بنویسم که فک کنم حال و هوای دیگری دارد.
امروز شنبه ی تقریبا خلوتی بود. جدیدنا دارم فک میکنم که یه کم باید ورزش را جدی تر بگیرم. با اینکه سخته و آدم یکی را میخواد که همش هولش بده، ولی یه اصل کلی اینه که خودت باید بخوای و براش وقت بگذری. من دارم کلاس ایروبیک میرم ولی یه خط در میون دودر میکنم و فک میکنم خوب وقت نمیذارم براش. اگه یه پایه هم داشتم خوب بود.این دور بودن از مامان اینا و دوستا و اینا هم مزید است بر علت!

این یحث عوض کردن خونه مامان اینا هم کم کم داره فرسایشی میشه و اعصاب همه را خورد میکنه و خیلی انرژی میگیره. فک کنم این بین سیدعلی خیلی داره انرژی میگذاره و مامان هم که فکرش درگیره بزرگترین انرژی هست.
5شنبه تولد آقا رضای سارا خانم بود. تولد بچه ها خیلی قشنگه. یه سادگی و بی آلایشی تو تولد بچه ها هست که توی مهمونیهای بزرگترها نیست.آدم بزرگا بعضی وقتها دلشون واسه این سادگی، که صداقت را هم پشت خودش داره تنگ میشه.

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

برای آنکه مهربانی ها در عمق نگاهش سوسو می زنند

دلم جایی برای بودن را خواسته است!
در روزی تقریبا گرم (هوای گرم زمستانی!) دل معصومه جایی برای بودن را خواسته است. شاید ؟!؟نگاشتن در جایی خیلی محرمانه تر از وبلاگ برای این حال و هوا بهتر باشد، ولی حالا که نیست!

برای تو می نویسم روی تن کاغذی پر ز حس نابی از دوست داشتن
برای تو که طلایه دار احساس منی!
دریا ، بخشش را از دل تو وام گرفت و من غرق اندوهی سیاهم!
اما نه!
محال است خورشیدی بتابد و ابری باشد برای گریستن
محال است امواج مهربانی هایت به صخره ی دلی برخورد کند
و دل را سراسر نور نکند
بودنم را از من دریغ مدار ..

چه حسی است در من اکنون؟ناخودآگاه یاد شعرهای فروغ می افتم و روزهایی که شعرهای فروغ را با درک زیاد می خواندم و میفهمیدم!و حس میکردم:
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید

یا در جایی دیگر:

این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است


بعضی جاهای خالی هیچ وقت و هیچگاه پر نمیشود.روزی سینوسی را میگذرانم و امیدوارم شب که با سیاهیش فرا میرسد، پاره کندافکار بیهوده را و فردا با روزی روشن بشوید هرچه جز حس ناب بودن و مهربان بودن و دوست داشتن است

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

پرنده مردنی است

پرنده مردنی است
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست